فریب بزرگ
فریب بزرگ
باید طوری دیگر نگریست
فرانسه شنـــیده میشده تصمیم به برگشت به کشور خودش را میگیرد ولی طولی نمیکشد که اوضاع بحرانی می شود ، مرزها بسته
میشوند و  خروج از کشور سخت تر ، بلاخره یکی از آشنایان روزی به او سر میزند و می گوید که با یکی از کارکنان راه آهن صحبت کرده
و قرار گذاشته که با قطاری که چند روز دیگر به طرف روسیه خواهد رفت او را بصورت قاچاق سوار قطار نماید .
بلاخره روز موعود فرا میرسد و او را در راه آهن فردی که مسؤل بار زدن به واگنها بود سوار یکی از واگنهای باری قطاری می کند ، و
به او میگوید که در را از پشت خواهیم بست و تا مقصد مجبور است آنجا بماند .
حالا این ماجرا را از یادداشتهایی که دانشجو در آن واگن و در طول 10 ساعتی که آنجا نوشته ، نقل کرده اند ، دانشجو می نویسد
بعد از اینکه سوار شدم و در را پشت سرم قفل انداختند واگن بقدری تاریک شد که مدتی طول کشید تا دور و برم نمایان شوند
داخل واگن بجز چند جعبه خیلی بزرگ که نصف بیشتر واگن را اشغال می کردند و روی هم چیده شده بودند چیز دیگری نداشت
ولی داخل واگن بشدت سرد بود ، در گوشه ای کیفم را زیر سرم گذاشتم تا کمی بخوابم ولی واقعا احساس سرمــــا میکردم
قطار تازه حرکت کرده بود و تا اولین مقصدی که قرار بود توقف کند 9-10ساعتی مانده بود و سردی واگن بود و سر و صدای قطار
وقتی جعــــبه ها را ورانداز میکردم  متوجه شدم که جعبه ها حاوی گوشت یخ زده اند بعد که  متوجه در واگن شدم دیدم که دور در
نوار لاستیکی قطوری دارد دیواره های واگن هم که از  ورقه آلومینیومی بودند بله من داخل یک واگن یخچال بودم  خلاصه بعد از حساب و
کتابی که کردم فهمیدم دمای اینجا حداقل 7-8 درجه زیر صفر خواهد بود و با توجه به حجم کوچک و بسته داخل واگن  که تبادل
هوایی با بیرون ندارد بزودی اکسیژن هوا هم تمام خواهد شد  ، آیا می توانم این وضع را 9 ساعت تحمل کنم ، آیا صدایم را میتوانم
به بیرون برسانم و ... و هر لحـــظه که میگذشت بیشتر سردم میشد فکر کردم برای اینکه بدنم  را گرم نگه دارم بهتر است
حرکت کنم  شروع به بالا پایین پریدن  و نرمش کردم ولی احساس میکردم تنـــــــفس نیز کمکم مشکلتر میشود ، هی به ساعتم
نگاه میکردم ولی انگار چرخ زمان نیز کند شده بود  کم کم از سرما بدنم به لرزه افتاده بود و بدتر از همه اینکه امیدم را تماما از
دست داده بودم  .... فکر کردم حالا که از این سرنوشت ناگزیرم بهتر است ماجرا را بنویسم از کیفم دفترچه ام را در آورده و ماجرا
را نوشتم  ، چند خط هم برای مادرم نوشتم و حتی مراحل یخ زدن بدنم را که از سرما انگشتان پاهایم بی حس اند  و ... و بشدت
احساس خواب میکنم و چشمانم را دیگـــر نمیتوانم باز نگه دارم و .....
بله وقتی قطار به مقصد میرسد و واگن را باز میکنند با جسدی مواجه میشوند ، جسد به پزشک قانونی برده می شود و آنجا میگویند
که این فرد از سرما یخ زده است این را از آخرین نوشته هایش نیز میتوان فهمید ولی نکته جالب این ماجرا در آنجا بود که مسؤلین
راه آهن به پلیس واگن را نشان داده بودند که این یخچال واگن از مدت هاست که از کار افــتاده و به عنوان واگن معمولی برای حمل بار
اســــتفاده میگردد و جعبه هایی نیز که انـــجا بوده برخلاف نوشته روی جعبه ها حاوی مواد اولیه برای ساخت بمب و دینامیت
بوده اند !

www.selcukadam@chmail.ir ایمیل مدیر وبلاگ

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 7 مرداد 1392برچسب:تلقین, توسط secad